جابر بن عبداللّه انصارى گوید: روزى به همراه مولاى متّقیان ، امام علىّ علیه السلام بودم ، شخصى را دیدیم که مشغول نماز است ، حضرت به او خطاب کرد و فرمود: آیا معنا و مفهوم نماز را مى دانى که چگونه و براى چه مى باشد؟ اظهار داشت : آیا براى نماز مفهومى غیر […]
بایگانی برای اردیبهشت, ۱۳۸۹
مرحوم قطب الدّین راوندى در کتاب خود آورده است : سلمان فارسى گفت : روزى به منزل حضرت زهراء سلام اللّه علیها وارد شدم ، آسیابى را جلوى آن حضرت دیدم که دستاس آن را با حالت خستگى و ضعف گرفته است و مى چرخاند و مقدارى جو، آرد مى نمود؛ و در گوشه اى […]
پیغمبر اسلام با فداکاری زیاد شهری را بنا کرد به نام مدینه النبی. اما آیا این مدینه النبی همین بود و هیچ سری در پشت سر نداشت یا اینکه در لابلای این شهر یک شهر دیگری هم پنهان شده بود به نام مدینه العرب. پیامبر حکومت اسلامی را تشکیل داد. برده داری را لغو کرد. […]
موضوع: واقعه کربلا خاک از قدمهای تو شد سبز کوه سیاهی از تو ترسید وقتی که اصغر آب می خواست از ابرِ چشمت ، اشک جوشید زینب ! تو بانوی بهاری جاریست دریا در صدایت آن روز ، پشتِ کفر ، خم شد در زیرِ کوه خطبه هایت
اصطلاحات عاشورائی – شام غریبان، شور زدن ، زبان حال
شام غریبان در لغت به معنای شب مردم غریب و از یار و دیار دور افتاده است. منظور از شام غریبان گرفتن برای افراد، ناله و زاری در شب اول وفات آن شخص است. ولی در اصطلاح فرهنگ عاشورا به شب یازدهم ماه محرم، شب شام غریبان گفته میشود. در این برنامه مردم به صورت […]
نخستین کسی که به فکر ساختن صندلی افتاد چه کسی بود؟ شاید کسی بود که دیگر نمیتوانست روی پای مادرش بنشیند؛ چون با مادرش خیلی کوچک بود یا خودش خیلی بزرگ. شاید هم شاعری بود که نشستن روی سطح ناهموار یک سنگ آنقدر آزارش میداد که نمیتوانست از زیباییهای دریا و آسمان بنویسد. شاید هم […]
“خواب” اولی:”چرا سرت را توی قفس می کنی؟” دومی:”می خواهم خواب از سرم نپرد..” “دو زیست” به دانش آموزی گفتند:”دو حیوان دو زیست نام ببر؟” دانش آموز گفت:”قورباغه و برادرش.” “دودکش” مشتری:”آقا شما چرا ماهی دودی نمی آورید؟” فروشنده:”برای اینکه مغازه مون دود کش نداره.”
سال ۱۲۶۴ قمرى، نخستین برنامهى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبلهکوبى مىکردند. اما چند روز پس از آغاز آبلهکوبى به امیر کبیر خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمىخواهند واکسن بزنند. بهویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویسها در شهر شایعه […]
فیل کوچیکه، با یک شکم گرد و قلمبه، وسط علفزار ایستاده بود. باد که میآمد، پیچپیچپیچ میخورد به راست. پیچپیچپیچ میخورد به چپ. باز برمیگشت سرجایش. آهو توی علفزار میدوید که به فیل کوچکیه رسید. دوروبرش چرخی زد و گفت: «فیلچه! فیل کوچیکه! تو دیگر از کجا پیدایت شده! چقدر هم غذاخورده ای. همین حالا […]