بار الاغ را که بردارند، پالونش را هم به منزل نمی رساند. این مثل برای اشخاصی به کارمی رود که جز تن پروری هنر و کاری نداشته باشند و در برابر امتیازاتی که به آنها می دهند خود را به تسامح و بی قیدی بزنند. مرد هیزم شکنی بود که یک الاغ و یک شتر […]
( روایت اول ) هرگاه بخواهند بگویند: « بدی از خود ماست و اگر ما خودمان بد نباشیم کسی به ما ظلم نمی کند.» این مثل را می آورند. می گویند پدر و مادر «بخت نصر» در شیر خوارگی او مردند و مردم بخت نصر را که بچه ای بود قوی هیکل و بدشکل و […]
خانه مان امروز روشن می شود می رسد داداش خوبم از سفر می شوم خندان به سویش می دوم تا که می پیچد صدایش پشت در خنده هایم را تماشا می کند با دو چشم مهربان و آشنا چون که می داند برای دیدنش روزها و لحظه ها کردم دعا خانه کرده در نگاه گرم […]
او پرستاراست شبها بیدار است با مهربانی فکر بیمار است او مهربان است شیرین زبان است مثل فرشته در آسمان است چراغی در دست می گیرد هر شب همیشه دارد لبخندی بر لب سر تا پا سفید می پوشد لباس رنگ لباسش مثل گل یاس او به بیماران دوا می دهد با مهربانی غذا می […]
یک بستنی از کوچه خریدم برگشتم و به خانه رسیدم از کاکائوهاش خوردم ولی زود احساس کردم بی حال و شل بود دیدم کمی بعد شد نرم و وارفت یک دفعه کج شد جیغم هوا رفت سُر خورد و افتاد بر روی پایم از بستنی ماند چوبش برایم ای «گرم» خیلی لوس و بدی تو […]
گویند: دو نفر با هم گفت و گوی علمی می کردند. یکی از آنان گفت: دنیا، دنیای علم و صنعت است، و هر روز خبر از اختراع و اکتشاف تازه ای به گوش می رسد. دیگری گفت: کاملاً صحیح است من خودم به تازگی یک دستگاه عجیب و غریبی خریده ام که از یک طرف […]
زنى خدمت حضرت فاطمه علیهاالسلام رسید و گفت : – مادر ناتوانى دارم که در مسائل نمازش به مساءله مشکلى برخورد کرده و مرا خدمت شما فرستاد که سؤ ال کنم . حضرت فاطمه علیهاالسلام جواب آن مساءله را داد. آن زن همین طور مساءله دیگرى پرسید تا ده مساءله شد. حضرت همه را پاسخ […]
اسم من شتر است. من از خانوادهی پستانداران هستم. ما دو گونه هستیم. یکی شتر کوهاندار که در آفریقا و آسیا دیده میشود و دیگری شتر بیکوهان که در آمریکا به چشم میخورد. شترهای کوهاندار دارای قدرت غیرقابل تصوری در برابر شرایط سخت کویری هستند. آنها که از بوتههای خار کویر تغذیه میکنند، میتوانند بدون […]
در بنی اسرائیل زاهدی بود که هفتاد سال در صومعه ای خدا را عبادت می کرد. بعد از هفتاد سال به پیغمبر آن روزگار وحی آمد که به زاهد بگو عمرت را در عبادت من گذراندی همان گونه که قول دادم به فضل و رحمت خویش بیامرزمت. زاهد گفت: من را به فضل و رحمت […]
مفضل بن قیس ، سخت در فشار زندگی واقع شده بود . فقر و تنگدستی ، قرض و مخارج زندگی او را آزار میداد . یک روز در محضر امام صادق ، لب به شکایت گشود و بیچارگیهای خود را مو به مو تشریح کرد : ” فلان مبلغ قرض دارم ، نمی دانم چه […]