یک روز پسر کدخدا و دوستانش دور هم نشسته بودند و در مورد این که چرا در زمستان روزها کوتاه و در تابستان روزها بلند است، گفتوگو میکردند. هر کدام نظری میدادند، تا نوبت رسید به پسر کدخدا.
«عروهبن محمد» مردی نیک رفتار بود. روزی از روزها که در مجلسی با مردم گفتگو میکرد، ناگهان مردی روبه روی او ایستاد و زبان به دشنام گشود و کلماتی زشت به زبان آورد. عروه چنان خشمگین شد که چهرهاش به سرخی زد. با این همه، حرفهای زشت او را با عباراتی زشت پاسخ نگفت، بلکه […]
گریه انبیا و اولیا در فراق امام مهدی(ع)
دریا طوفانی شد، زورقها همه در هم شکستند، جز زورق سرخِ چشم بهراهان، که برفراز امواج فتنهها، کرانه رهاییبخش تو را میطلبند، ای ساحل آرام بخش نجات! پهنه گیتی خشکید، گلبوتهها همه پژمردند، جز لالهزار خونرنگ دلباختگان، ای چشمه جوشان حیات! آری شب تیره غیبت به درازا کشید، دریای سیاه زندگی طوفانی شد، پهن دشت […]
حتماً متوجه شدهاید که یخ همیشه روی آب شناور است. توده یخ هر چقدر هم که بزرگ باشد، باز هم در آب غرق نمیشود. حتی کوههای بزرگ یخ نیز روی آب دریاها و اقیانوسها شناور میمانند. آیا میدانید چرا یخ در آب غرق نمیشود؟ «قانون اجسام شناور» توسط «ارشمیدس» دانشمند یونانی، کشف شد. طبق این […]
موضوع : شب عاشورا در کربلا امشب آخرین شب است آخرین شبی که بچه ها دور سفره محبت حسین جمع می شوند
پدری با دو فرزند کوچکش مشغول قدم زدن در پیاده رو بود. پسر بزرگتر پرسید: پدرجان ما چرا اتومبیل نداریم؟ پدر گفت: من یک پدر زن ثروتمند پیر دارم، اگر او فوت کند، ثروتش به مادرزن من خواهد رسید، پس از آنکه مادر زنم هم مرد، ثروت او به ما رسیده و من خواهم توانست […]
علی (ع) زیباترین شعر زمین است که در هر بیت خود دارد ستاره خدای مهربان آن را سروده به تشبیه و مجاز و استعاره صدای پای او در آب جاریست صدای نور در محراب جاریست علی (ع) یک شاه بیت بینظیر است وجودش مثل شعر ناب جاریست
خورشید با پچ پچ آرام جوانه های گندم از خواب بیدار شد، از لابه لای شاخه های در هم به زمین نگاه کرد. جوانه ی کوچکی آن سوی چپر* روییده بود. خورشید به زحمت گرمای خود را به او رساند و ساقه ی سرد و نازکش را گرم کرد. هر روز می گذشت وگندم های […]
رسول اکرم « ص » طبق معمول در مجلس خود نشسته بود . یاران گردارد حضرتش حلقه زده او را مانند نگین انگشتر در میان گرفته بودند . در این بین یکی از مسلمانان _ که مرد فقیر ژنده پوشی بود _ از در رسید و طبق سنت اسلامی – که هر کس در هر […]
تنها مرد بازماندهی یک کشتی شکسته به جزیرهی کوچک خالی از سکنهای افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد؛ اما هر چه روزها افق را به دنبال یاریرسانی از نظر میگذراند، کسی نمیآمد. سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پارهها کلبهای بسازد تا خود را از عوامل […]