شما می توانید با ارسال ایمیل خود ، بصورت رایگان مشترک شده و از بروزسانی مطلع شوید.

ایمیل خود را وارد کنید:

بار الاغ را که بردارند، پالونش را هم به منزل نمی رساند. این مثل برای اشخاصی به کارمی رود که جز تن پروری هنر و کاری نداشته باشند و در برابر امتیازاتی که به آنها می دهند خود را به تسامح و بی قیدی بزنند. مرد هیزم شکنی بود که یک الاغ و یک شتر […]

( روایت اول ) هرگاه بخواهند بگویند: «‌ بدی از خود ماست و اگر ما خودمان بد نباشیم کسی به ما ظلم نمی کند.» این مثل را می آورند. می گویند پدر و مادر «بخت نصر» در شیر خوارگی او مردند و مردم بخت نصر را که بچه ای بود قوی هیکل و بدشکل و […]

خانه مان امروز روشن می شود می رسد داداش خوبم از سفر می شوم خندان به سویش می دوم تا که می پیچد صدایش پشت در خنده هایم را تماشا می کند با دو چشم مهربان و آشنا چون که می داند برای دیدنش روزها و لحظه ها کردم دعا خانه کرده در نگاه گرم […]

او پرستاراست شبها بیدار است با مهربانی فکر بیمار است او مهربان است شیرین زبان است مثل فرشته در آسمان است چراغی در دست می گیرد هر شب همیشه دارد لبخندی بر لب سر تا پا سفید می پوشد لباس رنگ لباسش مثل گل یاس او به بیماران دوا می دهد با مهربانی غذا می […]

یک بستنی از کوچه خریدم برگشتم و به خانه رسیدم از کاکائوهاش خوردم ولی زود احساس کردم بی حال و شل بود دیدم کمی بعد شد نرم و وارفت یک دفعه کج شد جیغم هوا رفت سُر خورد و افتاد بر روی پایم از بستنی ماند چوبش برایم ای «گرم» خیلی لوس و بدی تو […]

آتش امید

تنها مرد بازمانده‏ی یک کشتی شکسته به جزیره‏ی کوچک خالی از سکنه‏ای افتاد. او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد؛ اما هر چه روزها افق را به دنبال یاری‏رسانی از نظر می‏گذراند، کسی نمی‏آمد.

سرانجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره‏ها کلبه‏ای بسازد تا خود را از عوامل زیان‏بار محافظت کند و دارایی‏های اندکش را در آن نگه دارد.

اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود. به هنگام برگشتن دید که کلبه‏اش در حال سوختن است و دودی از آن به آسمان می‏رود.

متاسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده بود و همه چیز در حال سوختن بود. از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد. فریاد زد: «خدایا چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟»

صبح روز بعد با صدای بوق یک کشتی که به ساحل نزدیک می‏شد از خواب پرید. کشتی آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته، از نجات دهندگانش پرسید: «شما از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟»

آنها جواب دادند: «ما متوجه علامتی که با دود می‏دادی شدیم!»

وقتی اوضاع خراب می‏شود، ناامید شدن آسان است. ولی نباید خودمان را ببازیم، چون حتی در میان درد و رنج، دست خدا در کار زندگی‏مان است. پس به یاد داشته باش دفعه‏ی دیگر اگر کلبه‏ات سوخت و خاکستر شد، ممکن است دود برخاسته از آن، علامتی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می‏خواند.

ریتا استریک‏لند

شاهد نوجوانان

دیدگاه خود را به ما بگویید.