مرد اول گفت: من حافظه ام ضعیف شده. نشانی ها را فراموش می کنم. مرد دوم گفت: من هم حافظه ام ضعیف شده. معمولاً یادم می رود که چه چیزی را کجا گذاشته ام. مرد سوم چند تقه به در خانه زد و گفت: من بزنم به تخته حافظه ام هنوز کار می کند… بعد […]
وقتی به گرگ گفتند که: «میخواهیم تو را چوپان گوسفندان کنیم.» شروع نمود به خندیدن. گفتند: «چرا میخندی؟» گفت: «میترسم دروغ بگویید؛ و الّا من از خدا میخواهم» ریاض الحکایات
از موی بلند خوشم نمی آید – روزی مردی به داروخانه رفت و گفت : یک شیشه داروی تقویت مو میخواهم. دارو فروش گفت: کوچک یا بزرگ؟ مرد پاسخ داد: کوچک باشه، چون من از موی بلند خوشم نمی آد.
نقاشیهای به جا مانده از مصر باستان نشان میدهد که مصریهای ۳۰۰۰ سال پیش با تهیه چسب آشنا بوده و از آن استفاده میکردهاند. از زمانهای بسیار دور تاکنون، برای تهیه چسبهای طبیعی از بقایای بدن حیوانات، بهخصوص استخوان و پوست گاو و اسب استفاده میشده است. امروزه با روشهای صنعتی، چسبهای مقاومی تولید میشود […]
بینی به چند دلیل یکی از اعضای مهم بدن است . در بوییدن کمک می کند ولی آیا می دانید عضوی بزرگ برای چشیدن است ؟ بینی همچنین مهمترین ورودی دستگاه تنفس است . بدین معنی که مهمترین نقش را در نفس کشیدن دارد از اجاق بوی غذا می آید به به ! ساک ژیمناسیک […]
پرندگان در همه جای دنیا زندگی میکنند و دارای ۱۰۰۰۰ گونهاند. آنها تنها جانورانی هستند که دارای پر و بالاند؛ اما برخی از پرندگان نمیتوانند پرواز کنند. همه پرندگان تخم گذارند و بیشتر آنها برای خود لانه میسازند، جوجهها در لانه از تخم بیرون میآیند. برخی از پرندگان در آب یا نزدیک آن زندگی میکنند. […]
آن حضرت روز سه شنبه یا پنج شنبه ، پانزدهم ماه مبارک رمضان ، سال سوّم هجرى (۲) در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود. نام : ((حسن ))(۳)؛ و در تورات ((شُبّر)) ودر انجیل ((طاب )) مى باشد. صَلوات اللّهِ عَلَیْه ، یَومَ وُلِدَ وَیَوْم اسْتُشْهِدَ وَیَوْمَ یُبْعَثُ حَیّا. کنیه : ابو محمّد. […]
مدح و منقبت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله
مژده یاران که نوبهار آمد گل و سرو و سمن به بار آمد ابر رحمت در این خجسته بهار گوهر افشان به کوهسار آمد وه چه عیدى که در طلیعه او عید قرآن و دین نمایان است عید میلاد جعفر صادق آن که چون آفتاب تابان است خاتم الانبیاء که خاک درش سرمه چشم اهل […]
در دلم حیات خلوتیست غرق سکوت مثل حرفهای بی صدا مثل لحظه های بی صدای خوب هر غروب وقت گرگ و میش پنجره خیره میشوم به آسمان رو به انتهای آفتاب آن زمان از خودم هزار بار دور میشوم می روم ته حیاط خلوت دلم مثل روزهای اول رسیدنم خالی از غرور میشوم حرف می […]
سفره را انداختم من مادرم هم آش آورد ! بوی گرم آش مادر خانه را از عطر پر کرد ! کاسه ها را با محبت مادرم پر کرد از آش با خودم آرام گفتم : « مثل مادرم بودم ای کاش ! » او چه می ریزد در آشم که خوشم می آید از آن […]