مژده یاران که نوبهار آمد گل و سرو و سمن به بار آمد ابر رحمت در این خجسته بهار گوهر افشان به کوهسار آمد وه چه عیدى که در طلیعه او عید قرآن و دین نمایان است عید میلاد جعفر صادق آن که چون آفتاب تابان است خاتم الانبیاء که خاک درش سرمه چشم اهل […]
بایگانی برای دسته "شعر نوجوان"
مدح و منقبت پیامبر صلّى اللّه علیه و آله
در دلم حیات خلوتیست غرق سکوت مثل حرفهای بی صدا مثل لحظه های بی صدای خوب هر غروب وقت گرگ و میش پنجره خیره میشوم به آسمان رو به انتهای آفتاب آن زمان از خودم هزار بار دور میشوم می روم ته حیاط خلوت دلم مثل روزهای اول رسیدنم خالی از غرور میشوم حرف می […]
سفره را انداختم من مادرم هم آش آورد ! بوی گرم آش مادر خانه را از عطر پر کرد ! کاسه ها را با محبت مادرم پر کرد از آش با خودم آرام گفتم : « مثل مادرم بودم ای کاش ! » او چه می ریزد در آشم که خوشم می آید از آن […]
شب سیاه و کوچه خلوت شهر خالی از هیاهو ماه پیدا ، یک نفر هم تا سحر بیدار با او کلبه ای در کوچه ساکت کودکی در کلبه خسته کودک تنها گرسنه منتظر بر در نشسته در سکوت سرد کوچه می شود یک سایه پیدا سایه یک مرد خسته سایه یک مرد تنها ناگهان برق […]
شعر زیبا برای تولد (میلاد ) حضرت زینب (س)
تو مهر روشن و اوج خصال آینه اى عیار پاکى و حسن کمال آینه اى تو صبح صادق فجرى ، شکوه آینه اى تو حرف روشن و پاک زلال آینه اى در آسمان اصالت به کهکشان مانى گواه مریم و صبح وصال آینه اى به صبر و حلم محمد، شجاعتت چو على ست به زهد […]
دختر دریای نجات
چاک شده سینه گل از غمت اى همه شب ناله گل همدمت سینه به سینه غم تو راز شد شاهد شب هاى پر آواز شد گوهر دریاى عفافى شما در حیایى و عزیز خدا آن که دلش با تو هم آوا شده موج شکن در دل دریا شده با تو حدیث غم یاران شنید نغمه […]
با بُقچهای از نور امروز ، ساعت هشت خاتون پیر من از کربلا برگشت پیچید در کوچه بوی گلاب و عود خیلی برای من صبح قشنگی بود یک هفتهای میشد او را نمیدیدم روز و شبم انگار میداد بویِ غم حالا که برگشته من شاد و خندانم دیگر نمازم را تنها نمیخوانم خاتون ، برای […]
زندگی در نگاه من چون گل شاد و خندان میان دریاهاست در کتاب خیال من، آری زندگی داستان فرداهاست زندگی در نگاه من چون رود پاک و روشن همیشه دلخواه است میرود تا بمیرد اما باز در دلش آرزو به همراه است زندگی در نگاه من چون باد میوزد در میان هر کوچه زندگی همچو […]
در مدح و منقبت امام علىّ علیه السلام
تا صورت پیوند جهان بود، علىّ بود تا نقش زمین بود و زمان بود، علىّ بود شاهى که ولىّ بود و وصىّ بود، علىّ بود سلطان سخا و کرم و جود، علىّ بود آن شیر دلاور که ز بَهر طَمَع نفس در خوان جهان پنجه نیالود، علىّ بود آن کاشف قرآن که خدا در همه […]
موکب باد صبا بگذشت از طرف چمن تا چمن را پرنیانِ سبز پوشاند به تن سبزه اندر سبزه بینى ، ارغوان در ارغوان لاله اندر لاله بینى ، یاسمن در یاسمن ساحت بستان ز فرّ سبزه شد باغ بهشت دامن صحرا ز بوى نافه شد رشک ختن نقش گل را آن چنان آراست نقّاش بهار […]