در جنگ جمل ، حضرت على علیه السلام فرزندش محمد حنفیه را طلبید و نیزه خود را به او داد و فرمود: – با این نیزه به سپاه دشمن حمله کن ! محمد حنیفه نیزه را گرفت و به دشمن حمله کرد، گروهى از سپاه دشمن جلوى او را گرفتند، او نتوانست پیش روى کند، […]
بایگانی برای دسته "داستانهای 14 معصوم (ع)"
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم در دوران جاهلیت مردى بود به نام جمیل پسر معمر فهرى حافظه اى بسیار قوى داشت ، به طورى که هر چه مى شنید حفظ مى کرد و مى گفت من داراى دو قلب (دو عقل ) هستم که با هر کدام از آنها بهتر از محمد صلى الله علیه و […]
روزى پیامبر صلى الله علیه و آله در حال استراحت بود، فرزندشان امام حسن علیه السلام آب خواست ، حضرت نیز قدرى شیر دوشید و کاسه شیر را به دست وى داد، در این حال ، حسین علیه السلام از جاى خود بلند شد تا شیر را بگیرد، اما رسول خدا صلى الله علیه و […]
یکى از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله فقیر شد. محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و شرح حال خود را بیان کرد. پیغمبر صلى الله علیه و آله فرمود: برو هر چه در منزل دارى اگر چه کم ارزش هم باشد بیاور! آن مرد انصار رفت و طاقه اى […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ابو هاشم مى گوید: امام حسن عسکرى علیه السلام روزه مى گرفت . وقت افطار آنچه غلامش براى او غذا مى آورد ما هم با آن حضرت از آن غذا مى خوردیم و من با آن حضرت روزه مى گرفتم . در یکى از روزها ضعف بر من چیره شد. […]
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ رسول خدا صلى الله علیه و آله روزى وارد مسجد شد و مشاهده فرمود دو جلسه تشکیل یافته است . یکى ، جلسه علم و دانش است ، که در آن از معارف اسلامى بحث مى شود و دیگرى جلسه دعا و مناجات است ، که در آن خدا را مى […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم رسول خدا صلى الله علیه و آله در کنار بستر جوانى حاضر شدند که در حال جان دادن بود. به او فرمود: بگو (لا اله الا الله ). جوان چند بار خواست بگوید، اما زبانش بند آمد و نتوانست . زنى در کنار بستر او نشسته بود. پیامبر خدا صلى الله […]
روزى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله ، به طرف آسمان نگاه مى کرد، تبسمى نمود. شخصى به حضرت گفت : یا رسول الله ما دیدیم به سوى آسمان نگاه کردى و لبخندى بر لبانت نقش بست ، علت آن چه بود؟ رسول خدا فرمود: – آرى ! به آسمان نگاه مى کردم ، […]
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ ابوبصیر مى گوید: پس از وفات امام صادق علیه السلام من به خانه آن حضرت رفتم تا به همسرش (حمیده ) تسلیت بگویم ، وقتى آن بانو مرا دید گریست من هم گریه کردم . سپس گفت : اى ابوبصیر! اگر در لحظات آخر عمر امام در کنارش بودى قضیه عجیبى […]
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ بانوى بانوان فاطمه علیها السلام روزى نزد پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله آمد و از برخى مشکلات زندگى شکایت کرد. پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله لوحى به او داد و فرمود: دخترم ! آنچه را در لوح نوشته شده بخوان و به خاطر بسپار!