بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
ابو هاشم مى گوید:
امام حسن عسکرى علیه السلام روزه مى گرفت . وقت افطار آنچه غلامش براى او غذا مى آورد ما هم با آن حضرت از آن غذا مى خوردیم و من با آن حضرت روزه مى گرفتم . در یکى از روزها ضعف بر من چیره شد. اتاق دیگر رفتم و روزه خود را با مقدارى نان خشک قندى شکستم . (۶۷)
سوگند به خدا! هیچ کس از این جریان باخبر نبود. سپس به محضر امام حسن عسکرى علیه السلام آمدم و نشستم حضرت به غلام خود فرمود: غذایى به ابو هاشم بده بخورد او روزه نیست من لبخندى زدم فرمود: چرا مى خندى ؟ هرگاه خواستى نیرومند شوى گوشت بخور، نان خشک قندى قوت ندارد گفتم : خدا و پیامبرش و شما راست مى فرمایید (درود بر شما باد که به اسرار آگاهید). آن گاه غذا خوردم ….(۶۸)
…………………………………………………..
۶۷- ظاهرا روزه وى مستحبى بوده ؛ لذا امام علیه السلام برایش آسان گرفتند.
۶۸- بحار: ج ۲، ص ۲۵۵
داستانهاى بحارالانوار جلد دوم
محمود ناصرى