روزی همهی حیوانات، در وسط جنگل دور هم جمع شده بودند. از بزرگترین تا کوچکترین حیوان، همه آمده بودند اسب، گاو، خرگوش، روباه، اردک، موش، پرنده و تمام حیواناتی که در جنگل زندگی میکردند. همه ترسیده بودند؛ چون یک گرگ بزرگ به جنگل آمده بود و گفته بود که اگر هر روز برای من غذا […]
بایگانی برای اردیبهشت, ۱۳۸۹
پدر و پسری به کوه می رفتند.ناگهان پسر بر زمین افتاد و فریاد زد “آخ” پسر تکرار صدای”آخ” را در کوه ها شنید و بسیار تعجب کرد و از پدر پرسید”این صدای کیست؟” دوباره صدایی شنید که می گفت”این صدای کیست؟” سپس پسر رو به کوه کرد و فریاد زد”من شگفت زده شدم” صدا پاسخ […]
عایشه و گریه حضرت زهراء علیها السلام
حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم حکایت فرماید: روزى عایشه به طرف فاطمه زهراء سلام اللّه علیها آمد و به آن حضرت عتاب کرد و بر سرش فریاد کشید: اى دختر خدیجه ! براى چه این قدر به خود مى بالى و فخر مى کنى ؟ مگر مادرت چه فضیلتى بر ما دارد؟ او […]
یکی از مراسمهای سنتی عزاداری در ایام عاشورا است که اغلب در منطقه اردبیل به اجرا در میآید. در این برنامه، مردم طشتهای آب را به مساجد و حسینیهها میآورند. این مراسم از سه روز مانده به محرم در مسجد جامع، مسجد اعظم و دیگر مساجد شهر به اجرا در میآید. مردم در حالی که […]
توضیح: برخی از آدمها که با هم خیلی صمیمی هستند، در موارد مالی و اقتصادی با هم شریک میشوند و نهایت صداقت و امانت را درباره یکدیگر به کار میگیرند. این حالت، بیشتر در قدیم و در روستاها حاکم بوده است. گاهی هم دیده میشد که دو یا چند نفر، در کمال دوستی و صداقت، […]
تو دلم یه دنیا حرفه که میخوام بگم براتون تو بگو به من کجایی ، تا ببوسم خاک پاتو آقا جون دلم گرفته مثل آسمون پاییز می دونم مرغ دل من دوباره کرده هواتو با خودم یه نذری کردم که اگه تورو ببینم
نیلوفر باغ آشنایی پروانه شمع کبریایی خورشید سماء آفرینش دریای عفاف وجود و بینشش
۵۰۰۰ سال پیش، مصریها الیاف گیاهی به نام پاپیروس را، که شبیه علف بود و کنار رود نیل میرویید، کنار یکدیگر میچسباندند و با آن نوعی ورقه درست میکردند که مانند کاغذهای امروزی، برای نوشتن کاربرد داشت. اما کاغذی که ما میشناسیم، حدود ۲۰۰۰ سال پیش و در چین اختراع شده است. بهطور معمول، کاغذ […]
معلم و شاگرد باهوش!!!! – معلم به شاگردش گفت: بنویس یازده. مسعود نوشت یک و به فکر فرو رفت.
پاداش کسی که بعد از آشامیدن آب ، امام حسین(ع) را یاد کند
داود رقّی گفته: روزی در حضور امام صادق (ع) بودم، آن حضرت آب طلب کردند ، هنگامی که آشامیدند ، اشک از دیدگان مبارکشان جاری گردیده و فرمودند: ای داود ! خدا لعنت کند قاتل حسین(ع) را ، سپس فرمودند :