سالى در مدینه قحطى و خشکسالی بود و مردم در صحرا و بیابان میرفتند و دعا میکردند، نماز میخواندند، شخصى میگوید من غلامى را در خلوت و تنهایى دیدم که نماز میخواند و عبادت میکرد، از خشوع و گریهاى که میکرد و مناجاتى که با حق کرد و از دعائى که کرد بارانى آمد که […]
نوشتههای با برچسب ‘داستانهای نماز’
قافلهاى از حاجیان در صحرا به خیمه زنى رسیدند، خواستند استراحت نمایند. اجازه گرفتند و در خیمهاش وارد شدند. زن گفت اى زائران خانه خدا خوش آمدید؛ شتران من به چَرا رفتهاند وقتى برگشتند از شما پذیرایى میکنم. زن بیرون شد از دور چوپان مویه کنان میآمد به زن گفت: شترها نزدیک چاه آب که […]