لباس پاره ملّا در حالی که یک بار هیزم برای فروش روی دوش داشت، وارد شهر شد. در هنگام عبور، مرتب فریاد میزد: «خبر دار! خبر دار!» تصادفاً شاخه هیزمش به لباس یکی از عابرین گیر کرد و لباس او را پاره کرد. برای همینکار، ملّا را نزد قاضی آوردند. قاضی از او پرسید: «چرا […]