بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم روزى ابوحنیفه محضر امام صادق علیه السلام رسید، عرض کرد: من فرزندت موسى (امام کاظم ) را دیدم که نماز مى خواند و مردم از جلوى او عبور مى کردند و آنها را مانع نمى شد، در حالى که این کار خوب نیست . حضرت صادق علیه السلام فرمود: فرزندم موسى […]
نوشتههای با برچسب ‘داستانهای 14 معصوم’
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم مسمع نقل مى کند: ما در سرزمین منى محضر امام صادق بودیم ، مقدارى انگور که در اختیار ما بود، مى خوردیم ، گدایى آمد و از امام کمک خواست . امام دستور داد یک خوشه انگور به او بدهند! گدا گفت : احتیاج به انگور ندارم اگر پول هست بدهید! […]
امّ سلمه نقل مى کند: در محضر پیامبر صلى الله علیه و آله بودم . یکى از همسرانش به نام میمونه نیز آنجا بود. در این هنگام ، ابن امّ مکتوم که نابینا بود به حضور رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد. پیامبر صلى الله علیه و آله به من و میمونه فرمود: […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم جوانى محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله رسید و عرض کرد: یا رسول الله ! خیلى مایلم در راه خدا بجنگم . حضرت فرمود: در راه خدا جهاد کن ! اگر کشته شوى زنده و جاوید خواهى بود و از نعمتهاى بهشتى بهره مند مى شوى و اگر بمیرى […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم پیامبر خدا صلى الله علیه و آله سحرگاه به شخصى وعده داد که در کنار تخته سنگ بزرگى منتظر آن شخص باشد، آن مرد رفت و برنگشت ، تا این که آفتاب بالا آمد و هوا گرم شد، اصحاب دیدند حضرت از شدت گرما سخت نارحت است . عرض کردند: یا […]
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ به حضور امیرالمؤ منین رسیدم دیدم حضرت در حالى که غرق در فکر است با سر چوبى خاک زمین را به هم مى زند. عرض کردم : یا امیرالمؤ منین علیه السلام ! چرا در فکر غوطه ورید و چرا خاک زمین را بهم مى زنید؟ آیا به این زمین علاقمند […]
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ عبدالرحمن سلمى به یکى از فرزندان امام حسین علیه السلام سوره حمد را آموخت . هنگامى که پیش پدر خویش آمد و آن سوره را خواند، حضرت به عبدالرحمن هزار دینار پول و هزار دست لباس بخشید و دهان او را نیز پر از ((در)) نمود، که بعضى در خصوص این […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم رفیقان همسفر پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله با گروهى به مسافرت رفته بودند، در بین سفر فرمود: گوسفندى را ذبح کرده از آن غذا تهیه کنند. یکى از آنها گفت : من ذبح کردن گوسفند را به عهده مى گیرم . دیگرى گفت : پوست کندن آن را من […]
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ مردى از اهالى بلخ مى گوید: در سفر خراسان در خدمت امام رضا علیه السلام بودم ، روزى سفره غذا انداختند و امام همه غلامان و خدمتگزاران خود حتى سیاهان را بر سر سفره نشانید تا با آنها غذا بخورند. عرض کردم : فدایت شوم ! بهتر است براى اینان سفره […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم یکى از فرزندان امام حسن علیه السلام به نام عمرو با کاروان امام حسین به کربلا آمد و چون کودک بود (۱۱) سال داشت کشته نشد و با کاروان اسرا به مدینه بازگشت . وقتى اسیران کربلا را در شام به کاخ یزید وارد کردند، چشم یزید به عمرو پسر امام […]