بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ وقتى که رسول خدا صلى الله علیه و آله پیکر فرزندش ، ابراهیم ، را به خاک سپرد چشمانش پر از اشک شد و فرمود: دل غمگین است و چشم اشک مى ریزد، ولى سخنى که سبب خشم خدا شود نمى گویم . آنگاه فرمود: ابراهیم ! ما، در مرگ تو […]
نوشتههای با برچسب ‘داستانهای 14 معصوم’
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم نمونه اى از جنایات خلفاى عباسى هنگامى که منصور دوانیقى ساختمان هاى بغداد را مى ساخت ، دستور داد، هر چه بیشتر به جستجوى فرزندان على علیه السلام پرداخته ، هر کس را پیدا کردند دستگیر نموده در لاى دیوارهاى ساختمانهاى بغداد بگذارند. روزى پسر بچه زیبایى از فرزندان حسن مجتبى […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم شیطان نزد پیامبران الهى مى آمد و بیشتر از همه با حضرت یحیى انس داشت . روزى حضرت یحیى به او گفت : من از تو سؤالى دارم . شیطان در پاسخ گفت : مقام تو بالاتر از آن است سؤال تو را جواب ندهم ، هر چه مى خواهى […]
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ کاروان امام حسین علیه السلام از منزلگاه قصر بنى مقاتل به سوى کربلا حرکت کرد مقدارى راه طى شد. امام حسین علیه السلام در حالى که سوار بر اسب بود اندکى به خواب رفت . سپس بیدار شد، دو یا سه بار فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ابوعثمان مى گوید: من با سلمان فارسى زیر درختى نشسته بودم ، او شاخه خشکى را گرفت و تکان داد همه برگهایش فرو ریخت . آنگاه به من گفت : نمى پرسى چرا چنین کردم ؟ گفتم : چرا این کار را کردى ؟ در پاسخ گفت : یک وقت زیر […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم سلیمان جعفرى که یکى از ارادتمندان امام رضا علیه السلام بود، مى گوید: براى کارى خدمت امام رفته بودم ، چون کارم تمام شد خواستم به منزل خود برگردم ، امام فرمود: امشب نزد ما بمان ! در محضر امام به خانه او رفتیم ، غلامان آن حضرت مشغول بنایى بودند […]
ابوحازم مى گوید: در زمان حکومت منصور دوانیقى من و ابراهیم پسر ادهم وارد کوفه شدیم . امام صادق نیز از مدینه به کوفه آمده بود. وقتى که خواست از کوفه به مدینه بازگردد، علماء و فضلاى کوفه ایشان را بدرقه کردند. سفیان ثورى و ابراهیم پسر ادهم (از پیشوایان صوفى ) از جمله بدرقه […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم شخصى محضر پیامبر اسلام (صلى الله علیه و آله ) مشرف شد. حضرت به او فرمود: آیا مى خواهى تو را به کارى راهنمایى کنم که به وسیله آن داخل بهشت شوى ؟ مرد پاسخ داد: مى خواهم یا رسول الله ! حضرت فرمود: از آن چه خداوند به تو داده […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم مرد لطیفه گویى از دوستان امام حسن علیه السلام بود. مدتى نزد آن حضرت نیامده بود. روزى خدمت امام علیه السلام رسید. حضرت پرسید: چگونه صبح کردى ؟ (حالت چطور است ؟) گفت : یابن رسول الله ! حال من برخلاف آن چیزى است که خودم و خدا و شیطان آن […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم مرد مسلمانى بود که شاخه یکى از درختان خرماى او به حیاط خانه مرد فقیر و عیالمندى رفته بود، صاحب درخت گاهى بدون اجازه وارد حیاط خانه مى شد و براى چیدن خرماها بالاى درخت مى رفت ، گاهى تعدادى خرما به حیاط مرد فقیر مى افتاد و کودکانش خرماها را […]