
بابای من هست آقای نجّار دارد مغازه در «شنبه بازار*» کارش همیشه با میخ و چوب است
بابای من هست آقای نجّار دارد مغازه در «شنبه بازار*» کارش همیشه با میخ و چوب است
درختی برگهایش جنبشی کرد، خدا همراه با عطر نسیمیست لب چشمه به گرمی سهرهای خواند: خدا با دوستان خود صمیمیست خدا، نزدیک اخترهای دور است خدا همراه با اشک یتیم است