بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم شیبانى مى گوید: روزى امام صادق علیه السلام را دیدم ، بیلى به دست داشت و لباس زبر کارگرى پوشیده ، در باغ خود چنان کار مى کرد که عرق از پشت مبارکش سرازیر بود. گفتم : فدایت شوم ! بیل را بدهید من این کار را انجام دهم .
بایگانی برای دسته "داستانهای 14 معصوم (ع)"
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ پیرزنى به حضور پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله رسید، علاقه من بود که اهل بهشت باشد. پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود: پیرزن به بهشت نمى رود. او گریان از محضر پیامبر خارج شد. بلال حبشى او را در حال گریه دید. پرسید: چرا گریه […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم امام صادق علیه السلام فرمود: دوست ندارم جوانى از شما را ببینم مگر آنکه روز او به یکى از دو حالت آغاز گردد. یا عالم باشد یا متعلم و دانشجو. اگر نه عالم باشد و نه متعلم ، در انجام وظیفه کوتاهى کرده و کوتاهى در انجام وظیفه تضییع جوانى است
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ روزى امام حسن با برادرش امام حسین علیه السلام مشغول نوشتن بودند. حسن به برادرش حسین (ع ) گفت : خط من بهتر از خط تو است . حسین : نه ، خط من بهتر است . – حالا که این طور است مادرمان فاطمه علیهاالسلام در حق ما قضاوت کند. […]
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ سلیمان جعفرى که از نسل حضرت ابى طالب است ، مى گوید: در میان باغ در خدمت امام رضا علیه السلام بودم که ناگاه گنجشکى آمد با حال اضطراب جلوى آن حضرت نشست و مرتب داد مى زد و فریاد مى کشید. حضرت به من فرمود: فلانى مى دانى این گنجشک […]
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: هر کس بگوید: سبحان الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت براى او مى کارد. و هر کس بگوید: الحمد الله خداوند در برابر آن درختى در بهشت برایش مى کارد. و هر کس بگوید: لا اله الا الله خداوند در […]
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم شخصى به اباذر نوشت : به من چیزى از علم بیاموز! اباذر در جواب گفت : دامنه علم گسترده تر است ولى اگر مى توانى بدى نکن بر کس که دوستش مى دارى .
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم از امام صادق علیه السلام روایت شده است : هنگامى که امام زمان قیام نمود، به عدالت حکم مى کند و در حکومت او ظلم و ستم از بین مى رود و راهها امن مى گردد، برکات زمین آشکار مى شود، هر حقى به صاحبش مى رسد، پیروان هیچ مذهبى نمى […]
چوب خلال و یک سال معطلى ! احمد پسر حوارى مى گوید: – آرزو داشتم سلیمان دارانى ، یکى از عرفا، را در خواب ببینم . پس از یک سال ، او را در خواب دیدم . به او گفتم : – استاد! خداوند با تو چه کرد؟
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم ابو هاشم مى گوید: یک وقت از نظر زندگى در تنگناى شدید قرار گرفتم . به حضور امام هادى رفتم ، اجازه ورود داد. همین که در محضرش نشستم ، فرمود: اى ابو هاشم ! کدام از نعمتها را که خداوند به تو عطا کرده مى توانى شکرانه اش را به […]