شما می توانید با ارسال ایمیل خود ، بصورت رایگان مشترک شده و از بروزسانی مطلع شوید.

ایمیل خود را وارد کنید:

بار الاغ را که بردارند، پالونش را هم به منزل نمی رساند. این مثل برای اشخاصی به کارمی رود که جز تن پروری هنر و کاری نداشته باشند و در برابر امتیازاتی که به آنها می دهند خود را به تسامح و بی قیدی بزنند. مرد هیزم شکنی بود که یک الاغ و یک شتر […]

( روایت اول ) هرگاه بخواهند بگویند: «‌ بدی از خود ماست و اگر ما خودمان بد نباشیم کسی به ما ظلم نمی کند.» این مثل را می آورند. می گویند پدر و مادر «بخت نصر» در شیر خوارگی او مردند و مردم بخت نصر را که بچه ای بود قوی هیکل و بدشکل و […]

خانه مان امروز روشن می شود می رسد داداش خوبم از سفر می شوم خندان به سویش می دوم تا که می پیچد صدایش پشت در خنده هایم را تماشا می کند با دو چشم مهربان و آشنا چون که می داند برای دیدنش روزها و لحظه ها کردم دعا خانه کرده در نگاه گرم […]

او پرستاراست شبها بیدار است با مهربانی فکر بیمار است او مهربان است شیرین زبان است مثل فرشته در آسمان است چراغی در دست می گیرد هر شب همیشه دارد لبخندی بر لب سر تا پا سفید می پوشد لباس رنگ لباسش مثل گل یاس او به بیماران دوا می دهد با مهربانی غذا می […]

یک بستنی از کوچه خریدم برگشتم و به خانه رسیدم از کاکائوهاش خوردم ولی زود احساس کردم بی حال و شل بود دیدم کمی بعد شد نرم و وارفت یک دفعه کج شد جیغم هوا رفت سُر خورد و افتاد بر روی پایم از بستنی ماند چوبش برایم ای «گرم» خیلی لوس و بدی تو […]

گفتگوى سلیمان و مورچه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
خداوند سلطنت بى نظیر به سلیمان بخشید، جنیان را تحت فرمان او قرار داد که خدمتگذار او باشند، باد را به فرمان او در آورد، تا تشکیلات عظیم او را هر کجا خواست ببرد، زبان جانوران را به وى آموخت ، سخنان آنها را مى فهمید و براى مردم بازگو مى کرد.
در یکى از مسافرتهاى تاریخى ، سلیمان که با سپاهیان ، از جن و انس و پرندگان با او همراه بودند، گذرشان از هوا به وادى مورچگان افتاد.
یکى از مورچه ها که سمت فرماندهى آنها را داشت چون تشکیلات عظیم سلیمان را دید، احساس خطر کرد: فریاد زد گفت :
اى مورچگان داخل لانه هاى خود بروید! تا سلیمان و لشگرش شما را پایمال نکنند آنان نمى فهمند!(۱۰۸)
باد سخن مورچه را به گوش سلیمان رسانید، همچنان که از هوا مى گذشتند، ایستاد و دستور داد مورچه را بیاورید. وقتى مورچه را آوردند. سلیمان گفت :
مگر نمى دانى که من پیامبر خدا هستم ، هرگز به کسى ظلم و ستم نمى کنم ؟
مورچه گفت :
بلى مى دانم .
سلیمان : پس چرا و براى چه مورچه ها را از ما ترساندى و فرمان دادى به لانه هایشان داخل شوند.
مورچه : من احساس کردم مورچه ها تشکیلات عظیم و سلطنت بى نظیر شما را ببینند و فریفته آرایش و زینتهاى دنیا شوند، از خدا فاصله گرفته ، به غیر او را پرستش کنند.
مورچه گفت :
اى سلیمان ! چرا از میان تمام قدرت ها نیروى باد را مسخر تو نمود و چرا تشکیلات عظیم تو بر روى باد حرکت مى کند؟
سلیمان گفت :
براى آن است که به تو اعلام کند اگر تمام قدرتهاى دنیا مانند باد مسخر تو باشند دوام و بقایى ندارند و همه بر بادند.(۱۰۹)
……………………………….
۱۰۸- توبه : آیه ۱۸٫
۱۰۹- بحار: ج ۱۴، ص ۹۲٫
داستان بحارالانوار جلد سوم
محمود ناصرى

دیدگاه خود را به ما بگویید.