بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
روزى معاویه به عمروعاص گفت :
اى عمروعاص ! کدامیک از ما زیرک تر و سیاستمدارتر هستیم ؟
عمروعاص گفت :
من مرد هوشیارى هستم و تو مرد اندیشه !
معاویه گفت :
بر منفعت من سخن گفتى . اما، من در هوشیارى هم از تو زیرک ترم . عمروعاص گفت :
این زیرکى تو آن روز که قرآنها بر سر نیزه بالا رفت کجا بود؟
گفت :
تو آن روز با نقشه ماهرانه بر من پیروز شدى و زیرکى ات را نشان دادى . آن روز گذشته است و اکنون مى خواهم مطلبى از تو بپرسم ، به شرط اینکه در جواب راست بگویى .
عمرو گفت :
به خدا دروغ زشت است ! دروغ نخواهم گفت . هر چه مى خواهى بپرس در پاسخ راست خواهم گفت
معاویه گفت :
از آن روز که با من هستى آیا در مورد من حیله کرده اى یا نه ؟
عمروعاص گفت :
نه ! هرگز!
معاویه : چرا! در همه جا نه ، ولى در میدان جنگى ، نسبت به من حیله کردى !
عمروعاص : کدام میدان ؟
معاویه : روزى که على بن ابیطالب مرا براى مبارزه به میدان طلبید. من با تو مشورت کردم و گفتم عمروعاص راءى تو چیست ؟ بروم به جنگ على یا نه ؟ گفتى او مرد بزرگوارى است .
راءى تان بر این شد که به میدان على بروم و حال آنکه تو او را به خوبى مى شناختى . در این جا به من حیله کردى .
عمروعاص : اى معاویه ! مرد بزرگوار و والامقام تو را به مبارزه خواسته بود. یکى از این دو خوبى نصیب شما مى شد؛ یا او را مى کشتى در این صورت یکى از قهرمانان نام آور را کشته بودى ، مقام و شرف تو بالا مى رفت و در میان قهرمانان روى زمین بى رقیب مى گشتى و اگر او تو را مى کشت ، در این وقت به شهیدان و صالحان مى پیوستى .
معاویه : عمروعاص ! این حیله گرى تو دیگر بدتر از اولى است زیرا به خدا سوگند مى دانستم که اگر على را بکشم به دوزخ مى روم و چنانچه او مرا بکشد باز به دوزخ مى روم .
عمروعاص : پس چه باعث شد به جنگ او نرفتى ؟
معاویه : الملک عقیم سلطنت نازا و خوش آیند همه است به خاطر حکومت چند روزه دنیا به جنگ على نرفتم ، تا کشته نشوم .
سپس گفت :
اما عمروعاص این سخن را جز من و تو کسى نشنود.(۹۴)
………………………………………………………..
۹۴- بحار: ج ۲۲، ص ۲۷۲٫
داستان بحارالانوار جلد سوم
محمود ناصرى