چوب خلال و یک سال معطلى !
احمد پسر حوارى مى گوید:
– آرزو داشتم سلیمان دارانى ، یکى از عرفا، را در خواب ببینم .
پس از یک سال ، او را در خواب دیدم .
به او گفتم :
– استاد! خداوند با تو چه کرد؟
گفت :
– اى احمد! از جایى مى آمدم ، قدرى هیزم در آنجا دیدم ، چوبى به اندازه چوب خلال از آنها برداشتم ، نمى دانم خلال کردم یا نه !
اکنون یک سال است که براى حساب همان چوب معطل هستم .(۹۶)
…………………………………………………….
۹۶- بحار، ج ۷۷، ص ۱۶۹
داستانهای بحار الانوار جلد۱
محمود ناصرى