گوهرشاد همسر شاهرخ میرزا که به منطقهای وسیعى از ایران حکومت میکرد به فکر ساختن مسجدى در کنار بارگاه ملکوتى امام رضا (علیه السلام) افتاد؛ لذا تمام خانهها و زمینهاى اطراف حرم را خریدارى کرد.
ساختمان مسجد شروع شد و گوهرشاد هر چند روز یک بار جهت سرکشى به ساختمان،, به محوطه کار میآمد و دستورات لازم را به معماران و استادکاران میداد.
روزى براى سرکشى ساختمان آمد، باد مختصرى وزیدن گرفت،گوشهى چادر خانم به وسیلهی باد کنار رفت، یکى از عملهها چهره او را دید و دلباخته آن زن شد.
جرأت اظهار نظر براى او نبود، زیرا بیم آن داشت که او را اعدام کنند،عمله و اظهار عشق به ملکه مملکت!!
دو سه روزى نگذشت که عملهى بیچاره مریض شد او پرستارى جز مادر دردمندش نداشت.
طبیب از علاج او عاجز شده مادر مهربان کنار بستر تنها فرزندش گریه میکرد، فرزند چارهاى ندید جز اینکه دردش را به مادر اظهار کند. مادر ساده دل و ساده لوح، براى رفع این مشکل به گوهرشاد خانم مراجعه کرده و درد فرزندش را با او در میان گذاشت و گفت:
اگر کارى نکنى تنها پسرم از دستم میرود.
گوهرشاد به آن مادر دل سوخته گفت:
چرا این مطلب را زودتر با من در میان نگذاشتى تا بنده از بندگان خدا را از گرفتارى نجات دهم. آنگاه گفت: ای مادر به خانه برو و سلام مرا به فرزندت برسات و بگو من حاضرم با تو ازدواج کنم، ولی شرطى را باید من رعایت کنم و شرطى را تو باید رعایت کنی.
اما شرطى که من باید رعایت کنم جدایى از شاهرخ میرزا است، اما شرطى که تو باید مراعات کنى پرداختن مهریّه به من است و آن مهریه این است که چهل شبانه روز در محراب زیر گنبد مسجد نماز بخوانی.
مادر به خانه برگشت و تمام مسائل را با پسر خود در میان گذاشت، پسر از شدت تعجب خیره شد و از این خبر آن چنان شادمان شد که به زودى از بستر رنج برخاست و با کمال اشتیاق قبول کرد که این مهریه را انجام دهد و پیش خود گفت:
چهل روز که چیزى نیست اگر چند سال به من پیشنهاد میشد حاضر به اجراى آن بودم.
در هر صورت به محراب مسجد رفت و چهل شبانه روز در آنجا نماز خواند به این امید که به وصال گوهرشاد برود. ولى به تدریج علاقهاش به گوهرشاد از بین رفت و به عشق الهى گرفتار گردید.
پس از چهل شبانه روز نماینده گوهرشاد به محراب عبادت آمد تا مژده وصل را به او بدهد ولى متوجه شد که حال او تغییر کرده و اثرى از علاقه و عشق به گوهرشاد در او نیست، نماینده گوهرشاد به او گفت:
من از طرف خانم آمدهام.
گفت: به خانم بگو من روز اول عاشق تو بودم ولی الآن دیگر عاشق تو نیستم بلکه عاشق خدا شدهام.
راستى عجیب است، راهنمایی آن زن بزرگوار را ببینید که براى علاج هواى نفس چه نسخهای میدهد و اثر نماز را ببینید که با این که در اول کار از راه حقیقى دور بود ولى عاقبت هدایت یافت.[۱]
لطیف راشدى ـ سرود شکفتن، ص۲۸
منبع :
[۱] . عرفان اسلامى، ج ۵
جالب بود.