بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
حلیمه خاتون ، مادر شیرى حضرت پیامبر صلى الله علیه و آله نقل مى کند: پیامبر صلى الله علیه و آله سه ساله بود روزى به من گفت : اى مادر! چرا دو برادرانم را (منظورش دو فرزندان حلیمه بود) روزها نمى بینم ؟ گفتم : فرزندم ! آنها روزها گوسفندان را به بیابان براى چراندن مى برند. گفت : چرا من همراه آنها نمى روم ؟
گفتم : آیا دوست دارى همراه آنها به صحرا بروى ؟
گفت : آرى !
صبح بعد روغن بر موى محمد صلى الله علیه و آله زدم و سرمه بر چشمش کشیدم و یک ((مهره یمانى )) براى حفاظت او بر گردنش آویختم . حضرت که از دوران کودکى با خرافات و کارهاى بى منطق مبارزه مى کرد، فورا آن مهره را از گردن بیرون آورد و به دور انداخت .
آنگاه رو به من کرد و گفت : مادر جان ! این چیست ؟ من خدایى دارم که مرا حفظ مى کند.(۵)
………………………………………………………
۵- ب : ج ۱۵، ص ۳۹۲٫
داستانهای بحار الانوار جلد پنجم
محمود ناصرى