بادکنک از دست دخترک ول شد و رفت هوا. دخترک دوید دنبالش. اما باد آن را برداشت و برد تا به دشت رسید. باد، از بس که خسته بود، توی دشت خوابید. گاو، سرش توی علفها بود و دمش توی هوا میرقصید. بادکنک رفت و دور دمش چرخید.
گاو، دم بادکنکیاش را که دید، خندید و دور دشت چرخید. بادکنک هم بالا و پایین پرید و خندید. دخترک نفس زنان از راه رسید و فریاد کشید: «آهای! بادکنک! اینجایی؟» گاو، تا دخترک را دید، دم بادکنکیاش را بالا گرفت و تندتر دوید. دخترک هم دنبالش دوید. گاو دوید و دوید تا به جنگل رسید. از بس دوید، خسته شد و همانجا خوابید.
میمون روی درخت نشسته بود و دمش توی هوا میرقصید. بادکنک خندید و دم گاو را ول کرد و از این شاخه به آن شاخه پرید. دخترک نفس زنان از راه رسید فریاد کشید: «آهای بادکنک! این جایی؟» میمون تا دخترک را دید، دم بادکنکیاش را بالا گرفت و تندتر پرید. دخترک هم دنبالش دوید. اما بادکنک گیر کرد به شاخهی درخت و میمون با دم خالی پرید.
کلاغ بادکنک را دید. آن را به نوکش گرفت و پر زد و پرید. بادکنک گفت: «کلاغه، دمت کو؟» کلاغ قار زد: «دم ندارم. اما نوک دارم!» تا کلاغ قار زد:«بادکنک از نوکش ول شد و آن پایین، دخترک را دید.
بادکنک فریاد زد: «آهای! تو اینجایی؟» دخترک نفس زنان رسید و گفت: «آره، آره من اینجام!» بعد پرید و نخ بادکنک را کشید و از خوشی، دور خودش چرخید. دخترک صدای ماع ماع شنید. بعد هم جیغ و جیغ شنید و قارقار شنید و گاو و میمون و کلاغ را دید.
– ماع، جیغ، قار، بازم بازی، بازم بازی…
باد از ماع جیغ قار بیدار شد و بادکنک خندید.
باد دوید. بادکنک دنبال باد دوید. دخترک دنبال بادکنک دوید. گاو دنبال دخترک دوید. میمون دنبال گاو دوید و کلاغ دنبال میمون دوید.
لاله جعفری