بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
مردى از اهالى بلخ مى گوید:
در سفر خراسان در خدمت امام رضا علیه السلام بودم ، روزى سفره غذا انداختند و امام همه غلامان و خدمتگزاران خود حتى سیاهان را بر سر سفره نشانید تا با آنها غذا بخورند.
عرض کردم :
فدایت شوم ! بهتر است براى اینان سفره جداگانه مى انداختند.
امام فرمود:
ساکت باش ! خداى همه ما یکى است ، پدر و مادرمان نیز یکى است و پاداش بستگى به عمل اشخاص دارد.(۷۰)
………………………………………………………..
۷۰- بحار: ج ۴۹، ص ۱۰۱٫
داستان بحارالانوار جلد سوم
محمود ناصرى