بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
مرد لطیفه گویى از دوستان امام حسن علیه السلام بود. مدتى نزد آن حضرت نیامده بود. روزى خدمت امام علیه السلام رسید. حضرت پرسید:
چگونه صبح کردى ؟ (حالت چطور است ؟)
گفت :
یابن رسول الله ! حال من برخلاف آن چیزى است که خودم و خدا و شیطان آن را دوست مى داریم .
امام علیه السلام خندید و فرمود:
چطور؟ توضیح بده !
گفت :
خداوند مى خواهد از او اطاعت کنم و معصیت کار نباشم . اما من چنین نیستم .
و شیطان دوست دارد، خدا را معصیت کرده و به دستوراتش عمل نکنم ولى من این طور هم نیستم .
و خودم دوست دارم همیشه در دنیا باشم ، این چنین هم نخواهم بود. روزى از دنیا خواهم رفت .
ناگاه شخصى برخواست و گفت :
یابن رسول الله ! چرا ما مرگ را دوست نداریم ؟
امام فرمود:
به خاطر این که شما آخرت خود را ویران و این دنیا را آباد کرده اید،
بدین جهت دوست ندارید از جاى آباد به جاى ویران بروید.(۳۵)
…………………………
۳۵- بحار: ج ۴۴، ص ۱۱۰٫
داستانهای بحار الانوار جلد چهارم
محمود ناصرى