بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
یعلى پسر مره مى گوید:
روزى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به مهمانى دعوت شده بود، مى رفتند، ناگاه با حسین روبه رو شدند که با کودکان در کوچه بازى مى کرد.
حسین با دیدن پیغمبر صلى الله علیه و آله به سوى آن حضرت آمد.
رسول گرامى دستهاى خود را گشود (بغل باز کرد) تا او را به آغوش بگیرد.
اما کودک جست و خیز مى کرد، این طرف آن طرف مى دوید، پیامبر مى خندید و او را مى خندانید تا این که حسین را گرفت .
آنگاه یکى از دستهایش را زیر چانه و دست دیگرش را پشت گردن او گذارد و لبهایش را بر لبهاى حسین گذاشت و بوسید و فرمود:
حسین از من است و من از حسینم ، خدایا! دوست بدار آن کسى را که حسین را دوست بدارد و حسین یکى از فرزندان فرزند (نوه ) من است .(۳۵)
………………………………………………………..
۳۵- بحار: ج ۴۳، ص ۲۷۱٫
داستان بحارالانوار جلد سوم
محمود ناصرى