یک روز یک نفر سر بگو مگو به نانوایی سیلی میزنه، نانواهم اونو به دادگاه میکشه و دیّه ی سیلی رو میخواهد.
قاضی از مرد میخواهد که یک سکه به نانوابده. مرد به بهانه ی آوردن سکه از دادگاه فرار میکنه. نانوا که متوجه فرار اون میشه، یه سیلی در گوش قاضی میخوابونه و به قاضی میگه: وقتی اومد، سکّه رو خودت بردار!!