با بُقچهای از نور
امروز ، ساعت هشت
خاتون پیر من
از کربلا برگشت
پیچید در کوچه
بوی گلاب و عود
خیلی برای من
صبح قشنگی بود
یک هفتهای میشد
او را نمیدیدم
روز و شبم انگار
میداد بویِ غم
حالا که برگشته
من شاد و خندانم
دیگر نمازم را
تنها نمیخوانم
خاتون ، برای من
سوغاتی آورده
با آن ، اتاقم را
از عطر ، پر کرده
منظورم از سوغات
سجادهای زیباست
یک مُهر تُربت هم
در قلبِ آن پیداست …
ماخذ : سوغات
نام شاعر : هنرجو ، حمید