موضوع: واقعه کربلا
خاک از قدمهای تو شد سبز
کوه سیاهی از تو ترسید
وقتی که اصغر آب می خواست
از ابرِ چشمت ، اشک جوشید
زینب ! تو بانوی بهاری
جاریست دریا در صدایت
آن روز ، پشتِ کفر ، خم شد
در زیرِ کوه خطبه هایت
تقویم عاشورای قلبت
سرشار از اشک بهار است
تصویری از گلهای بی سر
از اسب های بی سوار است
از خیمه های آسمانی
می آمد این آوا مُرتب :
آتش میان خیمه افتاد
بابایمان کو عمّه زینب ؟
خورشید بر پیشانی ات بود
وقتی نمازِ نور خواندی
زن بودی امّا با حُسینت
تا پای جان ، مردانه ماندی …
نام شاعر : هنرجو ، حمید
ماخذ : عطر گل ریحانه