آوردهاند که روزی حاکم به بهلول گفت چطور است حال تو آیا خوشحال هستی؟
بهلول گفت: تا موقعیکه ریاست و تشخص نداشته و امور مسلمانان را بهعهده نگرفتهام بسیار خوشوقت و راحت هستم.
حاکم گفت: آیا میدانی اگر به عدل و انصاف بین مسلمانان رفتار نمائی این خود عبادت است.
بهلول گفت میدانم ولی خلیفه که من باید از او مطابعت نمایم او خود این مقام را غصب نموده و خلافت حق اولاد علی (ع) است.
حاکم گفت آیا دوست میداری که همیشه سالم و تن درست باشی؟
بهلول گفت نه:
به جهت آنکه اگر همیشه در عافیت و آسایش باشیم میل آمال و آرزوهای دنیوی و خواهشهای نفسانی در من قوت و شدت پیدا کرده و مرا از انجام وظایف روحانی حقیقت خود مانع خواهد بود پس سعادت و نیکبختی در همین حالت است که دارم و میخواهم حضرت پروردگار مهربان گناهان مرا ببخشید و لطف و عنایت خود را از من دریغ نفرماید و به هر چه سزاوارم به من عطا فرماید.