خورشید با پچ پچ آرام جوانه های گندم از خواب بیدار شد، از لابه لای شاخه های در هم به زمین نگاه کرد. جوانه ی کوچکی آن سوی چپر* روییده بود. خورشید به زحمت گرمای خود را به او رساند و ساقه ی سرد و نازکش را گرم کرد. هر روز می گذشت وگندم های گندم زار بلندتر و زیبا تر می شدند. ساقه ی گندم پشت چپر با آن که تنها بود، هم صدا با گندم ها آواز می خواند و می رقصید و قد می کشید. او هر روز بزرگ تر می شد و دانه هایش سنگین تر می شدند. ساقه ی پشت چپر منتظر روزی بود که دهقان ها برای درو بیایند و او بتواند، بقیه ی دوستانش را ببیند.یک روز صبح همهمه ی عجیبی در گندمزار بر پا شد. قبل از بیدار شدن خورشید،دهقان ها آمده بودند. با ماشین های بزرگ و پر سر و صدا.گندمها دسته دسته درو می شدندو شاد بودند.،اما هیچ کس ساقه ی گندم پشت چپر را نمی دید.خورشید بیدار شد.مهربان مثل همیشه. به گندم ها لبخندی زد و به سراغ خوشه ی تنها رفت و گفت:سعی کن،دهقانها باید تورا ببینند.تو زیبا ترین و پربار ترین خوشه این مزرعه هستی!خوشه ی گندم خود را بالا کشید. اما هیچ کس اورا پشت چپرندید. وقتی همه رفتند،متر سک میان گندم زار را هم بردندو همه جا ساکت شد.خورشید گفت: نگاه کن! پرنده ها در راه اند من آن ها را می بینم. دانه هایت را به آن ها بده!تو می توانی مهربان ترین خوشه ی گندم باشی!
گنجشک ها که آمدند،خوشه گندم با خوشحالی صدایشان زد:بیایید من اینجا هستم!این جا،پشت چپر!دانه های خوشمزه دارم،بیاییدگنجشک مادر،خوشه گندم را دید، دانه هایش را چید و خوش حال به طرف لانه اش پرواز کرد.
خورشید شاد بود ولبخند می زد و ساقه ی خالی خوشه ی گندم، خوش حال در باد می رقصید.
*چپر: دیواری که از چوب و علف و شاخه های درخت می سازند.
تنظیم برای تبیان :خرازی