شما می توانید با ارسال ایمیل خود ، بصورت رایگان مشترک شده و از بروزسانی مطلع شوید.

ایمیل خود را وارد کنید:

بار الاغ را که بردارند، پالونش را هم به منزل نمی رساند. این مثل برای اشخاصی به کارمی رود که جز تن پروری هنر و کاری نداشته باشند و در برابر امتیازاتی که به آنها می دهند خود را به تسامح و بی قیدی بزنند. مرد هیزم شکنی بود که یک الاغ و یک شتر […]

( روایت اول ) هرگاه بخواهند بگویند: «‌ بدی از خود ماست و اگر ما خودمان بد نباشیم کسی به ما ظلم نمی کند.» این مثل را می آورند. می گویند پدر و مادر «بخت نصر» در شیر خوارگی او مردند و مردم بخت نصر را که بچه ای بود قوی هیکل و بدشکل و […]

خانه مان امروز روشن می شود می رسد داداش خوبم از سفر می شوم خندان به سویش می دوم تا که می پیچد صدایش پشت در خنده هایم را تماشا می کند با دو چشم مهربان و آشنا چون که می داند برای دیدنش روزها و لحظه ها کردم دعا خانه کرده در نگاه گرم […]

او پرستاراست شبها بیدار است با مهربانی فکر بیمار است او مهربان است شیرین زبان است مثل فرشته در آسمان است چراغی در دست می گیرد هر شب همیشه دارد لبخندی بر لب سر تا پا سفید می پوشد لباس رنگ لباسش مثل گل یاس او به بیماران دوا می دهد با مهربانی غذا می […]

یک بستنی از کوچه خریدم برگشتم و به خانه رسیدم از کاکائوهاش خوردم ولی زود احساس کردم بی حال و شل بود دیدم کمی بعد شد نرم و وارفت یک دفعه کج شد جیغم هوا رفت سُر خورد و افتاد بر روی پایم از بستنی ماند چوبش برایم ای «گرم» خیلی لوس و بدی تو […]

چند داستان از لقمان

پروندهی لقمان
شغل: دربارهی شغل لقمان نظرهای گوناگونی هست: خیاطی، نجاری، چوپانی و هیزم شکنی را به او نسبت دادهاند. بعضی هم گفتهاند که او کارش دوختن فرش و بالش بود. بعضی دیگر گفتهاند او در میان بنیاسرائیل قضاوت میکرد. اما هیچیک از این نظرها معتبر نیستند.
اما سندهایی وجود دارد که نشان میدهد لقمان دارای دانش پزشکی بود و گاه به معالجهی بیماران میپرداخت.

لقمان در ادب
شنیدم که لقمان سیه فام بود
نه تنپرور و نازک اندام بود
یکی بندهی خویش پنداشتش
زبون دید و در کار گل داشتش
جفا دید و با جور و قهرش بساخت
به سالی، سرایی ز بهرش بساخت
چو پیش آمدش بندهی رفته، باز
ز لقمانش آمد، نهیبی فراز
به پایش در افتاد و پوزش نمود
بخندید لقمان که: «پوزش چه سود؟
به سالی ز جورت جگر خون کنم
به یک ساعت از دل به در چون کنم؟
ولی هم ببخشایم ای نیکمرد
که سود تو ما را زیانی نکرد
تو آباد کردی شبستان خویش
مرا حکمت و معرفت گشت بیش»
بوستان سعدی

لقمان و فرزندش
پسرم! هنگام خشم، خود را مهار کن تا هیزم جهنم نشوی.
بحارالانوار ج ۱۳

حکایت
مردی لقمان را دید. به او گفت: تو لقمان نیستی؟ همان بردهی بنی نحاس؟
لقمان جواب داد: آری؟
مرد گفت: پس تو همان چوپان سیاهی؟
لقمان جواب داد: سیاهیام که واضح است. اما چه چیزی باعث شگفتی تو دربارهی من شد؟
– اینکه مردم دم در خانهات جمع میشوند و گفتههای تو را میشنوند و میپذیرند.
لقمان گفت: ای برادرزاده! اگر کارهایی که به تو میگویم، انجام بدهی، تو هم همین گونه میشوی.
گفت: چه کاری؟
لقمان جواب داد: فرو بستن چشم، نگهداری زبانم، پاکی خوراکم، پاک دامنیام، وفا کردنم به وعده مهماننوازیام، گرامی داشتن همسایه و رها کردن کارهای نامربوط. اینها چیزهایی است که مرا اینگونه کرده.

تفسیر ابن کثیر ج ۶
شکوفهی سیب
تنظیم : بخش کودک و نوجوان

دیدگاه خود را به ما بگویید.