شما می توانید با ارسال ایمیل خود ، بصورت رایگان مشترک شده و از بروزسانی مطلع شوید.

ایمیل خود را وارد کنید:

بار الاغ را که بردارند، پالونش را هم به منزل نمی رساند. این مثل برای اشخاصی به کارمی رود که جز تن پروری هنر و کاری نداشته باشند و در برابر امتیازاتی که به آنها می دهند خود را به تسامح و بی قیدی بزنند. مرد هیزم شکنی بود که یک الاغ و یک شتر […]

( روایت اول ) هرگاه بخواهند بگویند: «‌ بدی از خود ماست و اگر ما خودمان بد نباشیم کسی به ما ظلم نمی کند.» این مثل را می آورند. می گویند پدر و مادر «بخت نصر» در شیر خوارگی او مردند و مردم بخت نصر را که بچه ای بود قوی هیکل و بدشکل و […]

خانه مان امروز روشن می شود می رسد داداش خوبم از سفر می شوم خندان به سویش می دوم تا که می پیچد صدایش پشت در خنده هایم را تماشا می کند با دو چشم مهربان و آشنا چون که می داند برای دیدنش روزها و لحظه ها کردم دعا خانه کرده در نگاه گرم […]

او پرستاراست شبها بیدار است با مهربانی فکر بیمار است او مهربان است شیرین زبان است مثل فرشته در آسمان است چراغی در دست می گیرد هر شب همیشه دارد لبخندی بر لب سر تا پا سفید می پوشد لباس رنگ لباسش مثل گل یاس او به بیماران دوا می دهد با مهربانی غذا می […]

یک بستنی از کوچه خریدم برگشتم و به خانه رسیدم از کاکائوهاش خوردم ولی زود احساس کردم بی حال و شل بود دیدم کمی بعد شد نرم و وارفت یک دفعه کج شد جیغم هوا رفت سُر خورد و افتاد بر روی پایم از بستنی ماند چوبش برایم ای «گرم» خیلی لوس و بدی تو […]

شکیبایى مادرانه

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
یکى از اصحاب بزرگ پیغمبر صلى الله علیه و آله به نام ابوطلحه پسرى داشت که بسیار مورد محبت او بود. اتفاقا سخت بیمار شد. مادر آن پسر همین که احساس کرد نزدیک است بچه از دنیا برود ابوطلحه را به بهانه اى نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله فرستاد. پس از اینکه ابوطلحه از منزل خارج شد طولى نکشید که بچه از دنیا رفت . امّ سلیم مادر، جسد فرزندش ‍ را در جامه اى پیچید و در گوشه اتاق گذاشت و به اعضاى خانواده سفارش ‍ کرد که به ابوطلحه خبر مرگ بچه را نگویند سپس غذاى مطبوعى تهیه نمود و خود را با عطر و وسایل آرایش آراست و براى پذیرایى شوهرش آماده شد.
هنگامى که ابوطلحه به خانه آمد پرسید: حال فرزندم چگونه است ؟ زن گفت : استراحت کرده .
سپس ابوطلحه گفت : غذایى هست بخوریم ؟ امّ سلیم فورى برخاست و غذا را آورد پس از صرف غذا خود را در اختیار ابوطلحه گذاشت و با وى همبستر شد. در این حین به وى گفت : اى ابوطلحه ! اگر امانتى از کسى نزد ما باشد و آن را به صاحبش بازگردانیم ، ناراحت مى شوى ؟
ابوطلحه : سبحان الله ! چرا ناراحت باشم . وظیفه ما همین است .
زن : در این صورت به تو مى گویم پسرت از طرف خدا نزد ما امانت بود که امروز او امانت خود را باز گرفت .
ابوطلحه بدون تغییر حال گفت : اکنون من به صبر شکیبایى از تو که مادر او بودى سزاوارترم . آن گاه ابوطلحه از جا حرکت کرد و غسل نمود و دو رکعت نماز خواند. پس از آن محضر پیغمبر صلى الله علیه و آله رسید و داستان همسرش را به عرض پیامبر صلى الله علیه و آله رساند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: خداوند در فرزند آینده تان به شما برکت دهد. سپس فرمود:
– سپاس خداى را که در میان امت من زنى همانند زن بردبار بنى اسرائیل قرار داد.
از حضرت سؤ ال شد شکیبایى آن زن چگونه بود؟
فرمود: در بنى اسرائیل زنى بود که دو پسر داشت . شوهرش دستور داد براى مهمانان غذا تهیه کند غذا آماده شد و مهمانان آمدند بچه ها مشغول بازى بودند که ناگهان هر دو به چاه افتادند زن نخواست آن مهمانى به هم بخورد و مهمانان ناراحت شوند جنازه بچه ها را از چاه بیرون آورد و در پارچه اى پیچید و در کنار اتاق گذاشت پس از رفتن مهمانها خود را آرایش کرد و براى همسرش آماده شد پس از فراغت از بستر، مرد پرسید: بچه ها کجایند؟ زن گفت : اتاق دیگرند.
مرد بچه ها را صدا زد ناگهان آن دو کودک زنده شده و به سوى پدر دویدند زن که این منظره را دید گفت :
– سبحان الله ! به خدا سوگند این دو کودک مرده بودند و خداوند به خاطر شکیبایى و صبر من آنها زنده کرد.(۷۹)
……………………………………………………
۷۹- بحار: ج ۸۲، ص ۱۵۰
داستانهاى بحارالانوار جلد دوم
محمود ناصرى

دیدگاه خود را به ما بگویید.