شما می توانید با ارسال ایمیل خود ، بصورت رایگان مشترک شده و از بروزسانی مطلع شوید.

ایمیل خود را وارد کنید:

بار الاغ را که بردارند، پالونش را هم به منزل نمی رساند. این مثل برای اشخاصی به کارمی رود که جز تن پروری هنر و کاری نداشته باشند و در برابر امتیازاتی که به آنها می دهند خود را به تسامح و بی قیدی بزنند. مرد هیزم شکنی بود که یک الاغ و یک شتر […]

( روایت اول ) هرگاه بخواهند بگویند: «‌ بدی از خود ماست و اگر ما خودمان بد نباشیم کسی به ما ظلم نمی کند.» این مثل را می آورند. می گویند پدر و مادر «بخت نصر» در شیر خوارگی او مردند و مردم بخت نصر را که بچه ای بود قوی هیکل و بدشکل و […]

خانه مان امروز روشن می شود می رسد داداش خوبم از سفر می شوم خندان به سویش می دوم تا که می پیچد صدایش پشت در خنده هایم را تماشا می کند با دو چشم مهربان و آشنا چون که می داند برای دیدنش روزها و لحظه ها کردم دعا خانه کرده در نگاه گرم […]

او پرستاراست شبها بیدار است با مهربانی فکر بیمار است او مهربان است شیرین زبان است مثل فرشته در آسمان است چراغی در دست می گیرد هر شب همیشه دارد لبخندی بر لب سر تا پا سفید می پوشد لباس رنگ لباسش مثل گل یاس او به بیماران دوا می دهد با مهربانی غذا می […]

یک بستنی از کوچه خریدم برگشتم و به خانه رسیدم از کاکائوهاش خوردم ولی زود احساس کردم بی حال و شل بود دیدم کمی بعد شد نرم و وارفت یک دفعه کج شد جیغم هوا رفت سُر خورد و افتاد بر روی پایم از بستنی ماند چوبش برایم ای «گرم» خیلی لوس و بدی تو […]

در کوه بیت المقدس

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
روزى ابراهیم خلیل در کوه بیت المقدس به دنبال چراگاهى براى گوسفندانش مى گشت . مردى را دید که مشغول نماز است .
ابراهیم پرسید:
بنده خدا! براى چه کسى نماز مى خوانى ؟
مرد پاسخ داد:
براى خداى آسمان .
ابراهیم : آیا از بستگان تو کسى مانده است ؟
مرد: نه !
– پس از کجا غذا تهیه مى کنى ؟
– در تابستان میوه این درخت را مى چینم و در زمستان مى خورم .
– خانه ات کجاست ؟
– به کوه اشاره کرد و گفت آنجاست .
– ممکن است مرا به منزلت ببرى امشب مهمان تو باشم ؟
– در جلوى راه من آبى است که نمى توان از آن گذشت .
– تو چگونه مى گذرى ؟
– من از روى آب مى روم .
– دست مرا هم بگیر شاید خداوند به من قدرت دهد تا از آب بگذرم . پیرمرد دست ابراهیم گرفت هر دو از آب گذشتند و به منزل آن مرد رسیدند. حضرت ابراهیم از او پرسید:
کدام روز مهمترین روزهاست ؟
مرد عابد گفت :
روز قیامت که خداوند پاداش اعمال مردم را در آن روز مى دهد.
ابراهیم : خوب است با هم دست به دعا برداریم و از خداوند بخواهیم ما را از شر آن روز نگهدارد.
مرد عابد: دعاى من چه اثرى دارد؟ به خدا سوگند! سى سال است به درگاه خداوند دعایى مى کنم ، هنوز هم مستجاب نشده است !
– مى خواهى بگویم چرا دعایت مستجاب نمى شود؟
– چرا؟ بفرمایید!
– خداوند بزرگ هنگامى که بنده اى را دوست داشته باشد دعایش را دیر اجابت مى کند تا بیشتر مناجات کند و بیشتر از او بخواهد و طلب کند. چون این حالت را از بنده اش دوست دارد. اما بنده اى که مورد لطف خدا نیست اگر چیزى درخواست کند، زود اجابت مى کند یا قلبش را از آن خواسته منصرف نموده ناامیدش مى کند تا دیگر درخواست نکند. آنگاه پرسید:
چه دعایى مى کردى ؟
عابد گفت :
سى سال پیش گله گوسفندى از اینجا گذشت ، جوانى زیبا که گیسوان بلندى داشت گوسفندان را چوپانى مى کرد از او پرسیدم : این گوسفندان از آن کیست ؟
گفت : از ابراهیم خلیل الرحمان است . من آن روز گفتم :
پروردگارا! اگر در روى زمین خلیل و دوستى دارى ، او را به من نشان بده .
ابراهیم فرمود:
پیرمرد! خداوند دعایت را اجابت کرده ، من همان ابراهیم خلیل الرحمان هستم . آنگاه برخاسته یکدیگر را به آغوش کشیدند. (۱۱۰)
……………………………….
۱۱۰- بحار: ج ۱۲، ص ۷۶٫
داستانهای بحار الانوار جلد چهارم
محمود ناصرى

یک دیدگاه نوشته شده است! می توانید دیدگاه خود را بنویسید

  1. ایمان آزادی کناری گفت:

    سلام و خسته نباشی به کسی که با همت مضاعف به این کار پرداخته است.امیدوارم خداوند روز به روز توفیق بیشتر برای انجام این کار بدهد . من یکی از مربیان حلقه ی شجره ی طیبه ی صالحین هستم.چون شاگردانم علاقه ی زیادی به داستان های آموزنده در مورد ائمه و پیامبران عظیم الشأن دارند من سعی میکنم که بیشتر به این طور سایت ها سر بزنم و خیلی خوشحال میشوم که از این به بعد داستانهای آموزنده ی جالب و بیشتر وجالب تر از ائمه و پیامبران عظیم الشأن در این سایت ببینم.من شخصاً سعی میکنم که بیشتر به سایت شما سر بزنم. منتظر جواب شما هستم…….. و من اللهِ تَوفیق

دیدگاه خود را به ما بگویید.