شما می توانید با ارسال ایمیل خود ، بصورت رایگان مشترک شده و از بروزسانی مطلع شوید.

ایمیل خود را وارد کنید:

بار الاغ را که بردارند، پالونش را هم به منزل نمی رساند. این مثل برای اشخاصی به کارمی رود که جز تن پروری هنر و کاری نداشته باشند و در برابر امتیازاتی که به آنها می دهند خود را به تسامح و بی قیدی بزنند. مرد هیزم شکنی بود که یک الاغ و یک شتر […]

( روایت اول ) هرگاه بخواهند بگویند: «‌ بدی از خود ماست و اگر ما خودمان بد نباشیم کسی به ما ظلم نمی کند.» این مثل را می آورند. می گویند پدر و مادر «بخت نصر» در شیر خوارگی او مردند و مردم بخت نصر را که بچه ای بود قوی هیکل و بدشکل و […]

خانه مان امروز روشن می شود می رسد داداش خوبم از سفر می شوم خندان به سویش می دوم تا که می پیچد صدایش پشت در خنده هایم را تماشا می کند با دو چشم مهربان و آشنا چون که می داند برای دیدنش روزها و لحظه ها کردم دعا خانه کرده در نگاه گرم […]

او پرستاراست شبها بیدار است با مهربانی فکر بیمار است او مهربان است شیرین زبان است مثل فرشته در آسمان است چراغی در دست می گیرد هر شب همیشه دارد لبخندی بر لب سر تا پا سفید می پوشد لباس رنگ لباسش مثل گل یاس او به بیماران دوا می دهد با مهربانی غذا می […]

یک بستنی از کوچه خریدم برگشتم و به خانه رسیدم از کاکائوهاش خوردم ولی زود احساس کردم بی حال و شل بود دیدم کمی بعد شد نرم و وارفت یک دفعه کج شد جیغم هوا رفت سُر خورد و افتاد بر روی پایم از بستنی ماند چوبش برایم ای «گرم» خیلی لوس و بدی تو […]

اولین خونى که بر زمین ریخت

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

خداوند به آدم علیه السلام وحى کرد که مى خواهم در زمین دانشمندى که به وسیله آن آیین من شناسانده شود وجود داشته باشد و قرار است چنین عالمى از نسل تو باشد، لذا اسم اعظم و میراث نبوت و آنچه را که به تو آموختم و هر چه که مردم بدان احتیاج دارند، همه را به هابیل بسپار.
آدم علیه السلام نیز این فرمان خدا را انجام داد. وقتى قابیل از ماجرا باخبر شد، سخت غضبناک گشت . به نزد پدر آمد و گفت :
– پدر جان ! مگر من از هابیل بزرگتر نبودم و در منصب جانشینى شایسته تر از او نیستم ؟ آدم علیه السلام فرمود:
– فرزندم ! این کار دست من نیست ، خداوند امر نموده ، و او هر کس را بخواهد به این منصب مى رساند. اگر چه تو فرزند بزرگتر من هستى ، اما خداوند او را به این مقام انتخاب فرمود و اگر سخنانم را باور ندارى و قصد دارى یقین پیدا کنى ، هر یک از شما قربانى به پیشگاه خدا تقدیم کنید قربانى هر کدام پذیرفته شد، او لایق تر از دیگرى است .
رمز پذیرش قربانى آن بود که آتش از آسمان مى آمد، قربانى را مى سوزاند. قابیل چون کشاورز بود مقدارى گندم نامرغوب براى قربانى خویش آماده ساخت و هابیل که دامدارى داشت گوسفندى از میان گوسفندهاى چاق و فربه براى قربانى اش برگزید. در یک جا در کنار هم قرار دادند و هر کدام امیدوار بودند که در این مسابقه پیروز شوند. سرانجام قربانى هابیل قبول شد و آتش به نشانه قبولى گوسفند را سوزاند و قربانى قابیل مورد قبول واقع نشد. شیطان به نزد قابیل آمد و به وى گفت چون تو با هابیل برادر هستى ، این پیش آمد فعلا مهم نیست ، اما بعدها که از شما نسلى به وجود مى آید، فرزندان هابیل به فرزندان تو فخر خواهند فروخت و به آنان مى گویند ما فرزندان کسى هستیم که قربانى او پذیرفته شد، ولى قربانى پدرت قبول نگردید، چنانچه هابیل را بکشى ، پدرت به ناچار منصب جانشینى را به تو واگذار مى کند. پس از وسوسه شیطان (خودخواهى و حسد کار خود را کرد، عاطفه برادرى ، و ترس از خدا، و رعایت حقوق پدر و مادرى ، هیچ کدام نتوانست جلوى طوفان کینه و خودخواهى قابیل را بگیرد) بلافاصله اقدام به قتل برادرش هابیل نمود و عاقبت او را کشت ! (۹۲)
…………………………………………………………..
۹۲- بحار: ج ۱۱، ص ۲۲۹٫
داستانهاى بحارالانوار جلد دوم
محمود ناصرى

۲ دیدگاه نوشته شده است! می توانید دیدگاه خود را بنویسید

  1. حمید گفت:

    مطالبتون آموزنده است و دارای نکات اخلاقی زیادی می باشد از همه ی شما ممنونم اگر امکان دارد بنده را عضو کنید و مطالب را به ایمیلم ارسال فرمایید متشکرم با آرزوی توفیقات روز افزون برای شما

  2. رضا سعیدی گفت:

    سلام. لطفا مطالبی صلاح می دانیدبه ایمیلم ارسال کنید. بدوا تشکر میکنم.

دیدگاه خود را به ما بگویید.