بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
ابراهیم پسر مهزم مى گوید:
در خدمت امام صادق علیه السلام بودم ، شب به خانه ام که در مدینه بود برگشتم ، بین من و مادرم بگو و مگو شد و من به مادرم درشتى کردم فرداى آن شب پس از نماز صبح ، به خدمت امام صادق علیه السلام رسیدم ، پیش از آن که سخنى بگویم به من فرمود:
اى پسر مهزم ! با مادرت چه کار داشتى که شب گذشته با او به درشتى سخن گفتى ؟ آیا نمى دانى رحم او منزل سکونت تو و دامنش گهواره آرام بخش تو بود و پستانش ظرفى بود که از آن شیر مى خوردى ؟ (۶۲)
……………………………….
۶۲- بحار: ج ۷۴، ص ۷۶٫
داستانهای بحار الانوار جلد چهارم
محمود ناصرى