شما می توانید با ارسال ایمیل خود ، بصورت رایگان مشترک شده و از بروزسانی مطلع شوید.

ایمیل خود را وارد کنید:

بار الاغ را که بردارند، پالونش را هم به منزل نمی رساند. این مثل برای اشخاصی به کارمی رود که جز تن پروری هنر و کاری نداشته باشند و در برابر امتیازاتی که به آنها می دهند خود را به تسامح و بی قیدی بزنند. مرد هیزم شکنی بود که یک الاغ و یک شتر […]

( روایت اول ) هرگاه بخواهند بگویند: «‌ بدی از خود ماست و اگر ما خودمان بد نباشیم کسی به ما ظلم نمی کند.» این مثل را می آورند. می گویند پدر و مادر «بخت نصر» در شیر خوارگی او مردند و مردم بخت نصر را که بچه ای بود قوی هیکل و بدشکل و […]

خانه مان امروز روشن می شود می رسد داداش خوبم از سفر می شوم خندان به سویش می دوم تا که می پیچد صدایش پشت در خنده هایم را تماشا می کند با دو چشم مهربان و آشنا چون که می داند برای دیدنش روزها و لحظه ها کردم دعا خانه کرده در نگاه گرم […]

او پرستاراست شبها بیدار است با مهربانی فکر بیمار است او مهربان است شیرین زبان است مثل فرشته در آسمان است چراغی در دست می گیرد هر شب همیشه دارد لبخندی بر لب سر تا پا سفید می پوشد لباس رنگ لباسش مثل گل یاس او به بیماران دوا می دهد با مهربانی غذا می […]

یک بستنی از کوچه خریدم برگشتم و به خانه رسیدم از کاکائوهاش خوردم ولی زود احساس کردم بی حال و شل بود دیدم کمی بعد شد نرم و وارفت یک دفعه کج شد جیغم هوا رفت سُر خورد و افتاد بر روی پایم از بستنی ماند چوبش برایم ای «گرم» خیلی لوس و بدی تو […]

ظهور نهمین نور ولایت

حکیمه – دختر حضرت موسى بن جعفر و عمّه امام محمّد جواد علیهم السلام ، حکایت کند:

چون هنگام ولادت حضرت جواد الا ئمّه علیه السلام نزدیک شد، حضرت ابوالحسن ، امام رضا علیه السلام مرا به همراه همسرش ، خیزران مادر حضرت جواد علیه السلام با یک نفر قابله (ماما) داخل یک اتاق قرار داد و درب اطاق را بست .

وقتى نیمه شب فرا رسید، ناگهان چراغ خاموش شد و اتاق تاریک گشت ؛ و ما ناراحت و متحیّر شدیم که در آن تاریکى ، در چنین موقعیّتى حسّاس چه کنیم ؟

در همین تشویش و اضطراب به سر مى بردیم که ناگاه درد زایمان بر خیزران عرض شد؛ و اندکى بعد وجود مبارک و نورانى حضرت ابوجعفر، محمّد جواد علیه السلام از مادر تولّد یافت و با ظهور طلیعه نورش تمام اتاق روشن گشت .

حکیمه گوید: به مادرش ، خیزران گفتم : خداوند کریم به واسطه وجود مبارک و نورانى این نوزاد عزیز، تو را از روشنائى و نور چراغ بى نیاز گردانید.

پس چون نوزاد بر زمین قرار گرفت ، نشست و نور تشعشع انوار الهى ، تمام اطراف بدنش را فرا گرفت ، تا آن که صبح شد و پدر، بزرگوارش حضرت ابوالحسن ، علىّ بن موسى الرّضا علیهما السلام تشریف آورد؛ و با لبخندى نوزاد عزیز را در آغوش گرفت ؛ و پس از لحظه اى او را در گهواره نهاد و به من فرمود: اى حکیمه ! سعى کن که همیشه کنارش باشى .

حکیمه در ادامه حکایت چنین گوید: چون روز سوّم مولود فرا رسید، آن نوزاد عزیز چشم هاى خود را به سوى آسمان بلند نمود و بعد از آن نگاهى به سمت راست و سمت چپ کرد و سپس با زبان صریح و فصیح اظهار داشت :

((أ شهد أ ن لا إ له إ لاّ اللّه ، وحده لا شریک له ، و اءنّ محمّدا عبده و رسوله )).

و هنگامى که شهادت بر یگانگى خداوند متعال و رسالت حضرت محمّد رسول اللّه صلى الله علیه و آله بر زبان جارى کرد، بسیار تعجّب کردم و در حیرت قرار گرفته و با همان حالت از جاى خود برخاستم و به حضور حضرت رضا علیه السلام آمدم و گفتم : صحنه اى بسیار عجیب و شگفت آورى را دیدم !

امام علیه السلام فرمود: چه چیزى را مشاهده کرده اى ؛ که باعث شگفتى تو گشته است ؟

در جواب حضرت گفتم : این نوزاد کوچک چنین و چنان گفت ، و تمام جریان را برایش بازگو کردم .

همین که امام رضا علیه السلام سخن مرا شنید، تبسّمى نمود و سپس فرمود: چیزهاى معجزه آسا و حیرت انگیز بیشترى را نیز مشاهده خواهى کرد.(۸)

دیدگاه خود را به ما بگویید.